FanFiction kpop

FanFiction kpop
قالب وبلاگ
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان infinite و آدرس yeayang.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





جیا نقاشیشو تموم کرد و بلند شد و گفت:اما من بهت گفتم نگاه نکن....
- برای اینکه عکساتونو نبینم؟
-....
- شما گفتین نه نامزد دارین نه دوست پسر....اونی که باهاتون عکس انداخته....برادرتونه؟
-....
- مثل اینکه فضولی کردم معذرت میخوام
- من باید برم
- سونگ سنگ نیم ناراحت نشید....
- ناراحت نیستم
جیا از اتاق بیرون رفت و جونگ کوک دنبالش رفت و گفت:من....
تو همون حال مادرشو دید و ساکت شد و مادرش گفت:میرید؟
جونگ کوک گفت:مادر....کی اومدید؟
- الان....نقاشی تموم شد؟
- بله
مادر اون رو به جیا گفت:میتونم ببینمش؟
جیا گفت:بله
اونا داخل اتاق رفتن و مادرش گفت:دوستش داری جونگ کوک؟
- بله
مادر اون یه پاکت در آورد و گفت:بفرمایید ممنون....
جیا پاکت رو گرفت و گفت:من باید برم
- بله ممنون
جیا از اونجا بیرون رفت و به طرف خونه راه افتاد....وقتی رسید سر لپ تاپش نشست و فلشو دید که چه عکسایی توشه....
عکس های خودش و جین رو میدید و چشماش پر شد....اون دوست پسر سابقش بود....
یکدفعه چشمش به یه پوشه جدید افتاد که روش نوشته شده بود:جونگ کوک
جیا بازش کرد و عکس های جونگ کوک رو دید....و لبخند زد....
....
هوسوک همراه جیمین به یه فروشگاه رفته بودن تا خرید کنن....هوسوک گفت:کاش به جونگ کوک هم میگفتیم تا بیاد
- مادرش اجازه نمیداد....
- چون تو هستی نمیذاشت....
- یعنی اگه فقط تو باشی میذاره؟
- آره
- چه مسخره
- مادرش به تو اعتماد نداره
- نداشته باشه....
جیمین یکدفعه چشمش به هینل افتاد و گفت:عشق هوسوک جونمونم که اینجاست!
- چی؟!!
- شین سونگ سنگ نیمت اینجاست....
- کو؟کجاست؟؟
- اونا ها
جیمین هینل رو به هوسوک نشون داد و اون لبخند زد و گفت:برم پیشش؟؟
- دیونه شدی؟بری چی کار کنی؟؟
- خب سلام بدم
- فکر کن سلام دادی
- یعنی چی؟
- من نمیام
- نیا
هوسوک کنار هینل رفت و گفت:سلام سونگ سنگ نیم....
هینل با لبخند گفت:سلام اینجا چیکار میکنی؟!
- با جیمین اومدیم خرید....
- واقعا؟
- شما هم اومدید خرید؟تنهایید؟
- نه....
پسری کنار مین جی اومد و گفت:بریم؟
- باشه اوپا....هوسوک من باید برم....مراقب خودتون باشید فعلا....
هینل رفت و هوسوک با ناراحتی به اون پسر نگاه کرد و جیمین کنارش رفت و گفت:کشتی هات غرق شدن؟
- نمیدونستم دوست پسر داره....
- خب داشته باشه....
هوسوک ناراحت راه افتاد و جیمین گفت:بیخیال....اون که نمیتونه به خاطر تو تنها باشه....
- من شنیدم که با هیچکس نیست....
- حالا هست....بریم خونه
اونا به طرف خونه راه افتادن و به خونه هاشون رفتن....
هوسوک وارد خونه شد و گفت:سلام من اومدم
مادرش گفت:پسرم بیا شام بخور
- اشتها ندارم
هوسوک به اتاقش رفت و روی تختش دراز کشید و یکم بعد دفتر خاطراتشو برداشت تا توش یاداشت کنه....
....
جیمین حوصلش سر رفته بود که یاد جیا افتاد و بهش اس داد....
*سلام نونا....حالت خوبه؟کی وقت داری بریم بیرون؟*
جیا گوشیشو برداشت و پیامو خوند و با خودش گفت:انگار خیلی وقته با همینم....چه رک....
جیا جواب داد....*تو کی وقت داری من تقریبا بعد مدرسه وقتم آزاده....*
- *امشب بریم؟*
- *امشب؟....*
- *بریم؟*
- *اما فردا مدرسه داری....*
- *خب فردا بعداظهر خوبه؟*
- *باشه*
- *شب بخیر نونا*
صبح روز بعد....
بچه ها به مدرسه رفتن و هینل وارد کلاسش شد و همه بلند شدن و سلام دادن....
هینل گفت بشینن و به بچه ها نگاه کرد و دید هوسوک سرش رو میزه و خوابه اما چیزی نگفت و درسو شروع کرد....
وسط درس جیمین به پای هوسوک زد و گفت:بلند شو داره درس میده ها....
هوسوک گفت:حوصله ندارم ولم کن....من باهاش قهرم
- اوه چی؟؟خودت قهر میکنی خودت آشتی میکنی بدون اینکه اون بفهمه؟!مسخره....
هینل به اونا نگاه کرد و جیمین سرشو پایین انداخت و هینل ادامه داد....
جیمین یکم بعد یه کاغذ روی میز هوسوک گذاشت و هوسوک اونو روی زمین انداخت....
هینل به طرف اونا رفت و درسو اونجا توضیح داد اما هوسوک سرشو از روی میز برنداشت....
زنگ خورد و هینل گفت:بچه ها جلسه ی بعد همینا رو میپرسم
همه بیرون رفتن و جیمین گفت:هی خوابالو پاشو بریم....
جیمین بیرون رفت و هینل ورق هاشو مرتب میکرد که هوسوک بلند شد و بدون اینکه به هینل نگاه کنه بیرون رفت و هینل چشمش به ورقی که جیمین نوشته بود افتاد....جلو رفت و اونو برداشت....و بازش کرد....
*دیونه داری ناراحتش میکنی وقتی هیچی بهت نمیگه دیگه پرو نشو*
هینل ورقو تو جیبش گذاشت و بیرون رفت....
جونگ کوک تو حیاط بود که جیمین و هوسوک کنارش اومدن و جیمین گفت:اه تو هم که قیافت مثل هوسوکه تو چت شده؟؟
جونگ کوک گفت:فکر کنم هان جیا یکی رو داره....
هوسوک با تعجب به جونگ کوک نگاه کرد و گفت:شین هینل هم همین طور....!!
جیمین خندید و گفت:بیچاره ها....
بعد بلند شد و رفت تا خوراکی بخره....
هوسوک گفت:از کجا فهمیدی؟
- عکساشونو تو فلشش دیدم تو چی؟
- با هم تو فروشگاه بودن....
- برای خرید؟
- آره
- یعنی میخوان ازدواج کنن؟؟
- جونگ کوک....!!تو هم مثل جیمین تو دل آدمو خالی میکنی....
- شوخی کردم....
هینل و جیا در حالی که با هم صحبت میکردن از کنار اونا رد شدن و پسرا در حالی که نگاشون میکردن جیمین رسید و اونا رو دید و گفت:آقا پسر های عاشق براتون آبمیوه گرفتم....
جونگ کوک و هوسوک بلند شد و به طرف کلاساشون رفتن و جیمین گفت:با شما بودما....هی.................


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ دو شنبه 17 شهريور 1393برچسب:, ] [ 20:55 ] [ fereshteh ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید این وبلاگ مخصوص داستان های کره ایه امیدوارم با نظر های قشنگتون همراهیم کنید....کپی لطفا با ذکر منبع دوستای گلم.
آرشيو مطالب
امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 3
بازدید ماه : 8
بازدید کل : 10263
تعداد مطالب : 26
تعداد نظرات : 18
تعداد آنلاین : 1

<-PollName->

<-PollItems->